- گر گرفتن
- مشتعل شدن شعله کشیدن، از شدت حرارت بجان آمدن و بی تاب شدن: وای، گر گرفتم
معنی گر گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو
- گر گرفتن ((گُ گِ رِ تَ))
- مشتعل شدن، مجازاً، بسیار خشمگین و تحریک شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اتخاذ
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن، گرو کردن
آتش گرفتن، شعله ور شدن، سوختن، اثر کردن، تاثیر کردن
گرفتن، برداشتن، برداشتن چیزی از روی زمین، ستردن یا برداشتن چیزی از جایی
کنایه از با کسی به گرمی و محبت صحبت کردن، اظهار دوستی کردن
اطراف و جوانب کسی یا چیزی را گرفتن
کنایه از محاصره کردن
کنایه از محاصره کردن
سد کردن راه کسی مانع عبور وی شدن
بگچ اندودن، با گچ پوشیدن استخوان شکسته را بوسیله گچ. یا گچ گرفتن کسی را. فرو بردن او را در میان گچ تا بمیرد (و آن نوعی تنبیه سرکشان و مجرمان بود برای عبرت دیگران)
گرم گرفتن با کسی. اظهار دوستی کردن با وی معاشرت کردن: یکی دو نفر از شاگردهای تنبل با او گرم گرفتند آن هم برای اینکه از روی حل مسئله ریاضی و تکلیفهای او رو نویس بکنند
پاک کردن گرد و غبار چیزی زدودن گرد، پوشیده شدن از گرد و غبار. گرد گرفتن کسی یا چیزی را
چیزی یا شخصی را بعنوان رهن گرفتن رهن ستدن مقابل گرو دادن
گم گرفتن چیزی را. معدوم انگاشتن آن را
آغاز شدن، درگیر شدن
عادت کردن
تاثیر پذیرفتن
باز ماندن بس کردن
بدون زحمت چیزی بدست آوردن
رشد کردن نمو کردن -20 استوار شدن ثبات یافتن مستقر شدن، 0 دوام یافتن باقی ماندن، 0 سکی از حرکات نرمش (خم گیری) در ورزش باستانی است، 0 گرفتن عضله پا هنگام شنا 0 یا پا گرفتن برف 0 نشستن آن بر زمین چندانکه زود آب نشود. یا پا گرفتن کاری. رونق گرفتن آن. یا پا گرفتن طفل. براه افتادن او. یا پا گرفتن قبری را. سطح آن را از زمین بالا آوردن
عصاره گرفتن استخراج شیره میوه
دوختن
هم آواز شدن چند تن شعری را در دسته جمعی خواندن و تکرار کردن (در روضه خوانی عزاداری یا مجلس صوفیان)، تکرار کردن، توقف کردن دست از کار کشیدن برای تازه کردن نفس
غمگین شدن، ملول گشتن
آک گرفتن، گواژ زدن طعن زدن مذمت کردن عیب گفتن
احاطه
بوناک شدن
زنی را به عقد ازدواج در آوردن زناشویی کردن
گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن، گنجیدن
عبرت گرفتن